در اوج باور و یقین به تمامی آنچه که که می پنداشتم و می اندیشیدم و می دیدم در ماورای قضیه ی روابط و علایق همیشه محافظه کاری را به دیده شک و تردید در کنج خاطرم حفظ می کردم، زیرا ما آدمها هنوز یاد نگرفته ایم که بعد از سالیان سال از خیانت پدرمان آدم به قضیه ایی نه چندان خوشایند همچون خوشه ی گندمی یا سیبی به خودمان و اطرافیانمان بفهمانیم که آنچه وجود دارد اکثرا دروغ و نسبتا آمیخته با تردید است.!
انسانیت در اوج خویش که نمی دانم تاریخ دقیق آن یا حتی گمان نمی کنم که در این کره خاکی وجود داشته است هنوز وجود داشته باشد! زیرا به اندیشه من هنوز این خطور نکرده که چرا ما همیشه خودمان را قبول داریم، چرا همیشه خودمان را می پرستیم و یا اینکه کسی دیگر را ستایش میکنیم یا او را تمجید می کنیم. در صورتی که در زندگی یا همان زنده بودنمان خطهایی از نوشته ی دیرینیان به چشم می خورد که نشان می دهد همیشه جامعه انسانی و شخص انسان در معرض سقوط و انحراف بوده است!
اما بگذریم زیاد فلسفی فکر نکنیم. اندکی به خودمان بیاییم و در مورد خودمان بیاندیشیم، من در این روشنایی آفتاب امروز شک کردم، شکم اندکی بعد به یقین تبدیل شد! آیا واقعا روز روشن و شب تاریک است؟ آیا نباید لحظه ایی درنگ کرد و به قول شاعر چشمها را باید شست و جور دیگر باید نگاه کرد؟.....
یا حق